اهل التقوى: كسى كه سزوار است براى او شريك قرار داده نشود و از محرّمات وى پرهيز شود، از اسما و صفات الهى
اين واژه مركب از دو كلمه «اهل» و «تقوا» است. اهل در لغت به معناى سزاوار و شايسته، نجيب، اصيل، خاندان، خويشاوندان، زن، مالك، مقيم و ساكن، قارى، مردم، امت و پيروان آمده است.[1] جامع همه اين معانى، تحقق اُنسى است كه با اختصاص يا تعلق و وابستگى همراه باشد كه نسبت به مضاف اليه و موارد كاربرد، معانى آن متفاوت مى شود.[2] تقوا نيز از ريشه «وقايه» به معناى دورى گزيدن[3] و حفظ شئ از امور آسيبرسان است و گاه به معناى ترس نيز به كار رفته است[4]، بنابراين اهلالتقوى تركيبى اضافى و به معناى كسى است كه شايسته است از مقام او ترسيده و از مخالفت با وى پرهيز شود. تقوا* در اصطلاح شرع نيز بر پاسدارى و كمال مراقبت نفس در برابر گناه، از طريق انجام دادن واجبات و ترك محرمات بلكه ترك برخى مباحات اطلاق شده است.[5]اهلالتقوى به صورت اسم و وصف خداوند تنها يك بار در قرآن كريم آمده است: «ومايَذكُرونَ اِلاّ اَن يَشاءَ اللّهُ هُوَ اَهلُ التَّقوى واَهلُ المَغفِرَه = ياد نكنند و پند نگيرند، مگر آنكه خداوند خواهد. او اهل تقوا و اهل آمرزش است». (مدّثر/76،56) اهلبيت(عليه السلام)نيز در دعاها و نيايشهاى بسيارى خداوند را با اين اسم خواندهاند.[6]
تبيين اهل التقوى:
بيشتر مفسران تقوا را در آيه ياد شده به معناى اسم مفعولى گرفته و در تفسير «هُوَ اَهلُ التَّقوى» گفتهاند: خداوند شايسته آن است كه از محرمات[7]، كيفر و مجازات او[8] و از قرار دادن شريك براى او پرهيز شود[9]، زيرا ولايت مطلقه بر هر چيزى از آنِ وى و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست.[10]بر اساس حديث قدسى[11]، همچنين روايت اَنَس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)[12] و نيز به نقل ابوبصير از امامصادق(عليه السلام)در معناى «اَهلُ التَّقوى» در اين آيه خداوند مىفرمايد: من شايسته آنم كه از من پرهيز شود و بندهام براى من شريك وانبازى قرار ندهد.[13] برخى تقوا را به معناى اسم فاعلى گرفته كه در آن صورت معنا چنين مىشود: خدا اهل تقواست و پيوسته از هرگونه ظلم، قبيح و كارهاى غير حكيمانه مىپرهيزد و در حقيقت، بالاترين جايگاه تقوا از آن خدا و تقواى بندگان پرتوى ضعيف از تقواى الهى است.[14]
رابطه اهل التقوى با اهل المغفره:
مقرون ساختن اين دو اسم در يك آيه اشاره به اين معناست كه تقوا زمينهساز بخشايش است؛ يعنى خداوند كسى را كه تقوا ورزد مىبخشد[15]؛ به عبارت ديگر آنكس كه از خدا پروا و از او اطاعت كند سزاوار آن است كه خداوند در مقابل، گناهان او را ببخشايد.[16] پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در پاسخ پرسشى درباره تفسير اين آيه فرمود: خداوند متعالى در اين آيه مىگويد: من اهل تقوا هستم. براى من شريكى قرار ندهيد، پس هركس تقوا پيشه كند و براى من شريكى قرار ندهد اهل آن هستم كه گناهان ديگرِ او را بيامرزم.[17] برخى آن دو اسم را اشاره به مقام خوف از عذاب و رجا به مغفرت الهى دانستهاند[18]؛ همچنين از منظر علامه طباطبايى اين دو اسم، شايستگى علّت قرار گرفتن براى دعوت خداوند در آيه قبل را دارد؛ آنجا كه مىفرمايد: «اِنَّهُ تَذكِرَة * فَمَن شاءَ ذَكَرَه» (مدّثر/74،54 ـ 55)؛ بدين معنا كه چون خداوند اهل تقوا و مغفرت است، بندگان را به اندرزها و پندهاى قرآن فراخوانده تا هركس بخواهد از آن پند گيرد و نيز مىتواند آن دو اسم علت براى صدر آيه باشد: «و ما يَذكُرونَ اِلاّ اَن يَشاءَ اللّه» كه اشاره به آن است كه اهل تقوا و مغفرت بودن خداوند وقتى تمام و كامل است كه داراى اراده نافذ در همه تصميمات و اَعمال خلقباشد.[19]منابع
انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير كنز الدقائق و بحرالغرائب؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ تهذيب الاحكام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ الكافى؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من لايحضره الفقيه؛ الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلاميه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نگرش وحى بر خداشناسى؛ الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب الله العزيز.سيد عباس رضوى
[1]. فرهنگ فارسى، ج1، ص409؛ الوجوه والنظائر، ج1، ص28، «اهل»؛ الموسوعة الذهبيه، ج6، ص211، «الاهل».
[2]. التحقيق، ج1، ص169، «اهل».
[3]. لسان العرب، ج15، ص378، «وقى».
[4]. مفردات، ص881؛ التحقيق، ج13، ص183، «وقى».
[5]. مفردات، ص881، «وقى».
[6]. الكافى، ج2، ص513؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص277؛ تهذيب الاحكام، ج3، ص124.
[7]. كشف الاسرار، ج10، ص292؛ مجمعالبيان، ج10، ص593؛ روض الجنان، ج20، ص40.
[8]. جامعالبيان، مج14، ج29، ص214؛ كنزالدقائق، ج14، ص32؛ الكشاف، ج4، ص657.
[9]. تفسير قرطبى، ج19، ص59؛ الدرالمنثور، ج8، ص340؛ الفرقان، ج29، ص269.
[10]. الميزان، ج20، ص101.
[11]. تفسير قرطبى، ج19، ص59؛ الدرالمنثور، ج8، ص340؛ الفرقان، ج29، ص269.
[12]. روض الجنان، ج20، ص40.
[13]. نورالثقلين، ج5، ص 460.
[14]. البرهان، ج5، ص532.نمونه، ج25، ص267؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج2، ص31.
[15]. الميزان، ج20، ص109.
[16]. تفسير بيضاوى، ج4، ص349.
[17]. الدرالمنثور، ج8، ص340.
[18]. نمونه، ج25، ص266.
[19]. الميزان، ج20، ص101.